ناامنی
امسال زمستان بیشتر از هر ساله دیگه ای رنگ عوض کرد مدتها بود این اینقدر زیر فشار ذهنی نبودم ... یک چیز که زندگی خارج از ایران به آدم سوغاتی می دهد و از آن نمی شود فرار کرد عدم وجود هم صحبت است شاید به نظر این موضوع در وحله اول چیز مهمی به نظر نیایید اما گذشت زمان نشان می دهد که نه تنها این موضوع خیلی مهم است بلکه شاید خیلی مهم تر از تمام چیزهای دیگر باشد ... انسان در محیط خارج از ایران کم کم یاد می گیرند با تنهای کنار بیایند و از دیگران فاصله بگیرند چند سال اول بد نیست حتی فکر هم می کنی که ای بابا من واقعا به این تنهای نیاز هم داشتم اما کم کم این تنهای شروع می کند ریشه زدن در تمام جزئیات زندگی و کم کم بصورت یک بیماری در می آید بطوریکه باید هر روز و هر لحظه با آن مبارزه کنی و بعد اثراتی درست همانند استرسهای که جامعه ایرانی به تو وارد می کرد به تو وارد می کند کم خوابی و در موراد زیاد بی خوابی کم اشتهائی در بعضی افراد و در عده دیگر خوردن زیاد غذا بی انگیزهگی بی حالی گوشه گیری و خوابیدن زیاده از حد توهمهای رنگارنگ و خیالپردازهای روانی ... حالا نمی دانم که با اینها باید چکار کرد آیا باید به ایران بر گشت و در مبارزه رودر روی زندگی شرکت کرد یا نه اینجا ماند و در مبارزه پنهان و خاموش دست و پنجه نرم کرد ... یکی ضربه دست و فریاد زبان است دیگری ضربه روح و فریاد درون ...
No comments:
Post a Comment