مرد آرام به انتهای افق رو برمی گرداند و در دور دست باور از دسترفته حقیقتش را می بیند. او که روزی بزرگترین جنگجوی قبیله بود حالا چون مومی نرم شده در دستان طبیعتش قرار دارد هر چند که به یاد ندارد از کی و چگونه فناشدنش آغاز شد اما خوب می داند که اینطور نبوده است. شانه های خمیده از بار اندوهش را صاف می کند و با تمام تلاش سعی می نماید تا طغیان خاموش شده را بار دیگر زنده کند. حقیقت روزی در یکی از کوچه های تنهای راز نرم بودن را به او نشان داده بود و او اکنون در اندوه آن حقیقت تمام توانش را از دست رفته می دید. اما حالا افق در مقابل اوست و چشم روشن بینیش باز شده است پس سینه اش سپر می کند برای باز گرداندن تمای مردانگی از دست رفته اش. هنوز باوری در اعماق وجودش به او مسیرچگونه بودن را نشان می داد و امید به بازگشت در او سو سو می زند. باید آن بشود که باید می بود. شاید او هم اگر معلمی از جنس مبارزه داشت اکنون به خاطر نرمش حاکم بر او اینقدر متزلزل نبود. او حالا می داند و می خواهد چاره کند آن زخم چندین ساله جدای را. دست در گریبان می کند و خشم را از درون قلاف چندین ساله اش بیرون می کشد و همچون اسبی سرکش آماده تاختن می گردد. جلوه های از نور حقیقت را در دور دست می بیند و به سمتی می رود که غریزه صدایش می کند. او حالا باید بتواند چشم بر روی تمام نرمی ها و لطافتهای زنانه بشری ببندد زیرا زمان زمان انعطاف نیست. نگاهی دوباره به پشت می اندازد آغوش گرم فریب را دوباره می بیند و پایش کمی سست می شود اما تجربه به او یاد داده است که برای هر کسی در طبیعت جایگاهی است و جای او هم از سالها پیش تعیین شده است و تنها مسیر را اشتباه رفته بود. به خشم عریان خارج شده از قلاف نگاهی دوباره می کند و تند و سریع شروع به تاختن در دامنه افق می نماید ...
زمین در زیر پاهای سهمگینش به لرزه می آید و گرد و خاک به رقص در می آیند از آن همه شور. اما هنوز باور او به سنگینی قدمهایش نیست. او نیاز دارد محکمتر و قویتر عمل کند اما گویا نرمی در او نفوذ چند ساله و عمیقی دارد . پس برای فراموشی تزلزلش قدمها را محکمتر به زمین می کوبد و راسختر به جلو می رود. به ناگاه زمین از شادی به صدا در می اید و به او داستانهای قدیمی اساطیر را گوش زد می کند. به او می گوید که مردانه بودن سالهاست رخت بر بسته و او سالها بود که از هیبت قدمی به خود نلرزیده بود. به او می گوید طبیعت در کنار نرمش خشم هم می خواهد و هویت در راسخ بودن سالهاست که افسانه ای بیش نیست. عزم مرد با تایید گرفتن از زمین راسختر می شود و خشمش عریانتر. دوباره دلگرمتر و با سینه ای فراختر به انتهای بودن می تازد ....
برای او تمام این تاخت و تازها تازگی دارد اما مسیر مسیری کهنه ای است و قفلتش باعث شده بود که دور ماند از اصل خویش. چشمانش بازتر کند و حالا ردپای اجدادیان را بوضوح می توان ببیند. تمام آنها اکنون افسانه ای بیش نیستند او نمی خواهد که مجذوب آنها باشد او می خواهد یکی از انها باشد و برای آن باید به همان استهکام گام بردارد و نهراسد از راز حقیقت مردانه بودن. مسیر سخترو سختر می شود او حالا با تمام حقیقت دروغین بازمانده از کودکی دست و پنجه نرم می کند. چه شبهای که ارام آرام نرمش در او نفوذ کرده بود و او هم دل داده بود به لطافت زندگی اما زمان زمان شکل گرفتن دوباره است و او باید استوره ای گردد مانند تمام داستانهای قدیمی ... محکم و استوار.
به یاد می اورد شکایتهای قدیمی را که چگونه می نالیدن از زمختی های زندگی و او نا خودآگاه مبارزه می کرد تا نرم گردد و قابل قبول. اما اکنون که دوباره می نگرد می بیند همان ناله کننده ها تنها به همان زمختی ها دل می بندند و باور ندارد نرمی را. تناقض در گریه ها بود و او تازه فهمیده بود که نرم بودن یعنی تضاد یعنی بدون شکل بودن و از شکل داشتن شکایت کردن. مرد به محیط شکل می دهد و نرمش جذب ان شکل می شود و مفهوم می گیرد و بعد از چهارچوبهای ان شکل به خود و دیگران می نالد. او فهمید که نباید فریب تناقضهای نرم بودن را بخورد. او حالا می داند که لطافت عاشق سختی است و در سختی است که معنی می گیرد و با سختی او هدفمند می شود و ولی همیشه شکایت می کند نه به خاطر اینکه دوست ندارد بلکه به این خاطر که او شکایت کردن را دوست داردو هرچه او در فشار بیشتری باشد زندگی برای او معنی بهتری پیدا می کند ....
مرد با چشم باز حقیقتش و افسار گسیخته به سمت سرنوشت حقیقی می تازد تند و خروشان اما تجربه کافی ندارد باید بتواند با برخوردهایش را با محیط اطراف زیاد و زیادتر کند تا تجربه اش کامل و کاملتر شود. او باید بتواند همچون سنگ سنگین و بی احساس لگدمال کند این همه نرمی را باید بتواند راهبر باشد برای این همه سرگردانی ها باید بتواند به محیط اطراف امنیت بدهد با نا امنی خود زیرا خشونت به او معنی می دهد و لطافت از او معنی می گیرد ....
مسیر به انتها نزدیک است و دل از هیجان نتیجه به خود می تپد. او می خواهد ببیند که چگونه باورش می کنند با این مردانه بودنها. اولین قدم راسخش را محکم بر زمین خواستنهایش می کوبد و استوار می رود تا نتیجه را ببیند. تمام سرگردانی ها و انعطافپذیرها به اطرافش می ریزند و چون پریان به استقبال آن همه قدرت و استهکام می ایند و سر بر زانوهای او می گذارند و تقاضای پایمال شدن دارند. دومین قدم راسخش را می گذارد و محیط اطراف بیشتر از او استقبال می کند و او اعتمادی مضاعف می گیرد. او نگاهی به چهره درمانده و مجذوب آنها می کند. چقدر این جایگاه رفیع و جدید است. اما او سوارکاری تازه است و قدرت قدمهایش محکمتر از باورش پس در قدم سوم تردید می کند گویا زمانش هنوز فرا نرسیده است. کمی تامل و بعد ترجیح می دهد در همان قدم دوم برای مدتی کوتاه باقی بماند تا راز خشم را بهتر بفهمد. او حالا در آن جمعیت وابسته و چشم انتظار محکم ایستاده و نرمش را هدایت می کند اما هنوز نیاز به یادگیری هست تا بتواند برای همیشه راهبر سرکشیها باشد. به خشم عریان نگاهی دوباره می کند زیاد برنده نیست آن تیغه نا بالغ و از سوی دیگر لطافت ضعیف است اما بسیار هوشمند و حساس به سختی او حالا در میان آزمایشی سرنوشت ساز قرار دارد و آمال او این است که سختی از او معنی بگیرد نه او از سختی ....
4 comments:
zsalam..baraye ansani ke ba konshe kaml amal mikone sakhti va moshkelat na tahdid ast va na vahshatnak sakhti o natavani bozorg tarin ham peymane zendegi hastand donya be ma miamoze ke hame chiz napaydar va degar gon pazire va in amr dar tabiat ham ashekare va ham dar zendegiye ansan hata kohaye ostovar be teli az khak tabdil mishavand hamantor ke az ghodratmand tarin padesha haye gozashte chizi joz sanghaye khamosh baraye negahbani az ramzo razeshan be jaye namonde .roye sar dare ghasri khondam ke neveshte bod agar baraye ajdaet mandegar bod be to nemiresid .in ghanone zendegiye behtarin kar ine ke hamishe tori zendegi konim : sadegh va omidvar .movafagh bashi.khatere.
چیزی که بیشتر دوست داشتم تو این داستان بیان کنم زنده کردن غرایز انسانی هست که کم کم داره جای خودش رو به قوانین اجتماعی می دهد
salam.in nezamhaye sakht chenin deltangiha ro baraye har che ansan
va nahade be vojod miyarand hamishe be ma goftand ke shekast khordeim hata bazi az filsofan va daneshmandan ma ra az anhedami zod hengam hoshdar dadeand va be ma dar behtarin halat ham bimar migoyand va niyazmande komak. agar ma bekhahim in chein tasviri az ansan dashte bashim hich gah niroye basaziye atefi va jesmi va heysiyate ansani ra baz yabim be nazar man az har ja ke hastim mitavanim aghaz konim agar ateghad dashte bashim ke khodeman hastim va digarani vojod nadarand.va har yek az ma digari ast hich kas nemitavanad be ma biyamozad va ya ma ra degargon konad in kar faghat az ohdye khodeman bar miayad alame tars-shadi- ashk alami besyar khososi va shakhsi ast va hich kas nemitavanad astea dadhaye ghovye ra be fe3l dar avard tanha khodeman mitavanim khishtan ra dar yabim va az no aghaz konim tanha khod mitavanim tasmim begirim ke mikhahim dar ansaniyt kaml zendegi konim ya na? agar bekhahim mitavanim tavalodi dobare ra antekhab konim. gharize khode ma hastim .movafgh bashi khatere.
سلام
در ايمايان نوشتهايد:می خواهم بگویم عکس قضیه هم صادق است. بله دقيقاً هر كسي از هر زاويهاي ميتواند به موضوعات نگاه كند، از ديد من آنطور و از ديد شما جور ديگر؛ مهم اين است كه بتوانيم صداي مخالف و موافق هم را بشنويم
موفق باشيد
Post a Comment