هرکس مجموعه تلوزیونی بیست و چهار را دیده باشه خوب می داند که شخصیت جک قهرمان اصلی داستان بیانگر یک انسان محکم و مهین دوست است که با تمام تلاش برای نجات کشورش مبارزه می کند و هیچ وقت و تحت هیچ شرایطی کوتاه نمی نشیند و در این راه حتی همسر خود را از دست می دهد و تنها کسی که با تمام وجود به او ایمان دارد و او را باور دارد رییس جمهور آمریکاست که به طور مستقیم با هم در ارتباط هستند. شخصیت پردازی این قهرمان خیالی تا حدود زیادی موفق آمیز بوده مخصوصا کل داستان در یک بیست و چهار ساعت از شبانه روز اتفاق می افتد. و روند تندی و شتاب زده ای هم دارد. به نظر من سبک ساخت خوبی بر این مجموعه تلویزونی حاکم است که باعث می شود حتی یک لحظه به تو آرامش نمی دهد و وقایع خیلی تند و سریع اتفاق می افتد. حالا بگذریم نکته ای که در این مجموعه برای من جالب بود آخرین صحنه در قسمت بیست و چهارم از فصل سوم این سریال بود که در آن چند صحنه آخر می بینیم که جک بعد از حداقل بیست قتلی که در طول ۲۴ ساعت انجام می دهد و اینکه دو بار تا پای مرگ می رود و از روی اجبار یکی از دوستان صمیمی خود را با دست خودش به قتل می رساند و این باور که او خود را مقصر تمام این ماجر می داند حتی یک لحظه در انجام وظیفه کوتاهی نکرده و احساسش بر تصمیمش غالب نمی شود تا اینکه ماموریتش به پایان رسیده و همه چیز تمام می شود . فکرش را بکنید بست و چهار ساعت نه فرصت خوابیدن نه غذای کافی و درگیر یک عالمه زد و بند هستید یکهو تمام ماجرا به پایان می رسد خوب اگر شما کارگردان بودید صحنه آخر که داستان تمام شده و دوربین روی قهرمان ماست چه چیزی را نشان می دادید؟ برای من هم این سوال بود که یکهو بسیار غفلگیر شدم وقتی صحنه آخر را دیدم . جک درون ماشین نشسته و همه چیز تمام شده است یکهو مثل یک کودک معصوم شروع به گریه می کند اولش من با دیدن صحنه خنده ام گرفته بود شخصیتی که در تمام ۲۴ قسمت آفریده شده بود حالا چند ثانیه با خودش تنها بود و به یاد همه وقایع افتاده و گریه سر می دهد به نظر من کار جالبی بود هر چند کارگردان برای اینکه نشان دهد حتی در این لحظه احساسی هم می توان بر روی این قهرمان میهن پرست حساب کرد صحنه را طوری می چیند که هنوز اشک کامل سرازیر نشده به او تلفنی می شود و برای همکاری در یک ماموریت جدید از او کمک می خواند و او هم اشکش را پاک می کند و همان لحظه اعلام امادگی می کند. همیشه اینگونه قهرمان پردازی ها برای من جالب بوده ولی چیزی که در فیلمهای هالیوود بیشتر از همه مد نظر است تبلیغ مهین پرستی و سختکوشی برای انجام وظیفه هست که کمابیش سینما گران ما هم تلاش می کنند این دو را در فیلمها و سریالهای ایرانی بیاورند. تقریبا در معدود فیلمهای آمریکای است که این جمله به گوش نرسد - خدا نگهدار آمریکا باشد - که در آن نگاههای مذهبی با احساسات میهن پرستی ترکیب شده و خود را بصورت جمله مذکور نمایش می دهد که برای من الان بیشتر جنبه طنز پیدا کرده بعد از اینکه بارها و بارها از زبان همه جور انسانی در حالتهای متفاوت آن را شنیده ام که در آن بوی یک میهن پرستی ساختگی می دهد زیرا میهن پرستی و قرار دادن مرز بین آدمها در نوع خودش کار زیبای نیست مخصوصا که اینکه مربوط به جامعه ای باشد که کمتر از ۴۰۰ سال تاریخ دارد و تمام مردم آن از گوشه و نقاط دنیا دور هم جمع شده اند. خلاصه تنها چیزی که در پایان برای من باقی ماند ۲۴ ساعت سریال پر ماجرا و یک درس فراموش نشدنی: مهم نیست که ما چه کاری می کنیم و چقدر فرد مفید و مهمی در جامعه هستیم و چند نفر اطراف ما را پر کرده اند مهم این است که چه اندازه بر خلوت خود مسلط هستیم و چه میزان آرامش به محیط اطراف خود می بخشیم. انسان قوی تنهایش زیبا و آرام است - برخلاف آنچه در این سریال دیده شد
1947: When the Knights of Malta Had an Air Force
4 hours ago
1 comment:
salam .ba in jomlaton ziyzd movzfegh nistam ( ansane ghavi tanhayash aram va ziba ast )momkene bazi moghat halati pish biyad ke ansan ba gerye kardan aram mishavad makhsosan dar tanhayi kari be shakhsiyat in seryal nadaram vali ma ansan hastim va daraye ahsas gerye kardan be nazar man neshaneye za3f nist balke bazi moghat be komakemon miyad ke az fesharhaye rohi takhliye shavim .movafagh bashid khatere.
Post a Comment