همیشه فکر می کردم آدم با بزرگتر شدن مسایل اطراف را بهتر درک می کند و قدرت کنترل بیشتری به محیط اطراف دارد و همیشه فکر می کردم سردرگمی فقط مخصوص دوران نوجوانی است و نیازمند بودن جزو لاینفک کودک بودن است اما حالا که کم کم پا به عرصه میانسالی می گذارم می بینم که چقدر انسانها در مقابل مشکلات شکننده تر می شوند و چقدر حساسیتها بالا می رود و انسان بااینکه تجربه بیشتری که پیدا کرده اند اما مدام در حال کلنجار رفتن با زیر و بم لحظه های زندگی هستند اصلا فکر نمی کردم انسانی که تمام تلاش خودش را برای رسیدن به آرامش می کند نا آرامتر می شود اصلا باور نداشتم که زندگی می تواند ابعاد بسیار مرموز و پیچیده ای داشته باشد که گاهی ما را در تنهای خود به زانو در آورد چقدر سخت است دیدن این حقیقت که ما تنها عضو کوچکی از این دنیای بیکران هستیم و دنیا در مرکزیت ما قرار ندارد چه کسی فکر می کرد روزی تحمل درد کوچکی را هم نداشته باشیم چه کسی فکر می کرد آدمها در بزرگسالی می توانند از یک نوزاد هم نیازمندتر باشند. انسان تنها زمانی می تواند سربلند با سینه ای جلو به سمت بی نهایت حرکت کند که هنوز جلوه های متفاوت بودن را لمس نکرده باشد اصلا نمی خواستم قبول کنم که روزی من هم مانند آن مرد رهگذر در خیابان بی تفاوت به محیط اطراف قدم در ذهن خودم بر می دارم و به غیرواقعی بودن زندگی به اخم می نگرم . نمی دانم چه وقت و چگونه از دست رفت نمی دانم با چه چیز آمیخته بود نمی دانم از چه فرار می کردم که اکنون اینقدر گرفتار شده ام اما چیزی که تمام ذهن من را امروز به خود اختصاص داده تنها لبخندی آرام با رضایت کامل در گوشه تنهای خودم هست بدور از تمامی ترسها و نگرانی ها که حتی با سالها تفکر در مورد آنها حتی یکم هم به مرکز ترشح ان نزدیک نشده ایم. گاهی گمان می کنم که تمام افکار زاییده بشری برای دلیلی بوده است هر انچه که ما منبع قدرت می شناسیم برای این است که به بودن ما هویت بدهد گاهی گمان می کنم که فلسفه خلق شدن ما بسیار مهتر از ماست و تنها یک جنجال بی نتیجه با دوستان در گوشه کافه نیست حالا کم کم به اطمینان یقین می آورم که خلقتی در درون تمام انسانهاست که همه از روبرو شدن با آن گریزان هستند همه به دنبال یک سرگرمی یک مشغول کننده ذهن می گردند تا سرپوشی بر حضور آن بگذارند حالا می توانم کار شبانه روز یک اندیشمند را بهتر بفهمم که نه برای آشنا شدن با دنیای جدید است بلکه برای فرار از دنیای که می دانسته است. شاید برای من هم راهی به سمت سکوت یک سکون جاودان یک مرز از آزادی باشد اما گویا این چند صباح آخری که از من باقی مانده منظورم همین نیمه دوم عمر در پیش مانده است بتوانم حربه ای مانند تمام انسانهای معمولی بیابم تا یاد اور آینده باشد نه لحظه لحظه بی سرانجام . نمی دانم چگونه می شود دوباره دستها را به سمت خدای فراموش شده دراز کرد چطور می شود باور مرده حقیقت را دوباره جان بخشید و چطور می توان با تمام وجود داد زد که آیا تو در آن بالا حضور داری آیا فریاد رساننده ای هست کسی صدا ما را می شنود یا این هم یک دروغ بزرگتر است برای اینکه مشکل را دور بزنیم کاش اعتماد دوباره در من زنده می شد کاش می توانستم باور کنم او هست کاش می توانستم به خود بقولانم که با حضورش آرام خواهم شد اما چگونه گم گشده پیدا خواهد شد چگونه باور کنیم که تمام آن قدرتی را که نمایانگر خود می دانستیم دروغی بیش نیست چگونه بگوییم کدام اشتباه بود و کدام درست .حالا که دقت می کنم گریه های هر شب آن مرد در خانه خلوت همسایه برایم مفهوم پیدا می کند حالا می فهمم که برای گریه کردن تنها لازم نیست که درد جسمی داشته باشی که چه بسا گریه در کودکان است و منشا آن در بزرگان تنها روح آسیب دیده است حالا می توانم بدانم که گاهی زخم جسمی حتی می تواند التیام بخش نادرست روحی باشد نه اینکه آرامش کند بلکه مانعی برای پدیدار نشدنش باشد . نمی دانم چرا ذهنم یک لحظه آرامم نمی گذاردم مدام به دنبال حلاجی کردن نادرستها و بد جلو ه دادن زیبای هاست. از کجا ما به ارث بردیم این درد بی پایان را و به کجا خواهیم برد این رنج نا سرانجام را . کاش می شد رهرو آزاده بود نه اینکه در خیال یک راهبر تنها. نمی دانم کجای کار اشتباه بود و مسیر کی عوض شد و چرا اینقدر ما دور افتادیم اما می دانم که می توانست جور دیگری باشد هرچند که شاید بزرش را مدتها قبل ریخته بودند اما باید قبول کرد که برای هر جنبنده ای شرایط زندگیی هم فراهم شده وگرنه در یک حلقه گمشده برای همیشه دور خواهیم زد . خدایا تولد دوباره ات را تبریک می گویم .....
1947: When the Knights of Malta Had an Air Force
4 hours ago
2 comments:
salam. anche ba3se sar khordegiye ma mishavad in so3alati ast ke az khod miporsiam va hich vaght be pasokhe sahihi dast peyda nemikonim va dar nabodiye khod va digaran asrar mivarzim va dar in miyan goyei shadi- khod angikhtegi va shegeftiye ma3naviyat ra faramosh kardim va in ra ham faramosh kardim ke ma bakhshi az hame chiz va hame kas hastim va hasti chon tarh haye pich dar piche yek ghali ast ke nemitavan hich yek az naghshhayash ra na tamam raha kard hich hayati daraye ahamiyati kamtar ya bishtar nist har ansani ghet3eyi az jahamn va joz3i az kol ast va nachiz tarin amale ma bar jahan asar khahad gozasht hameye ma az mansha3i bar khastim va bare digar be soye an baz kha him gasht va be khatere hamin gah aghazim gah payan va gah rah har yek az ma mitavanad ham joz3 bashad va ham kol chon ma dar in donya kotah fekr va mahdod be donya amadim ama har che bishtar roshd mikonim be kol nazdiktar mishavim va dar akhar ham motavaje mishavim ke in kash makhsh haye insani be khatere hamin mahdodiyatha va masa3le shakhsi va alayeghe khod khahaneye ma ast ke be vojod miayad .movafagh bashi khatere.
khodavand hich vaght bandeganesho tanha nemizare in ma hastim ke zargho bargh in donya maro be khodesh jalb karde va faramosh kardim tamae in hasti khalegh darad bzorg va tavan va ost ke paydar ast va baghi va in ma hastim ke hamishe niyazmabnd lote oo az khoda mikham ke hameye bandeganesho be rah rast hedayat konad amin.har vaght ghami be soraghetan miayad nagoid ke ay khoda ghme bozorgi daram balke begoid ke aye gham man khodavande bozorgi daram va be oo tavakol mikonam .movafgh bashi khatere
Post a Comment