Tuesday, December 30, 2008

A Short Moment

مدام در سلسله بی پایان زندگی دور می زنم
اندوه از گوشه تنهای بر دستان لرزان من خیره شده
خرد سالهاست که تسلیم روزمرگیست و تغییر نطفه ای زاده نشدنی از آن
همه چیز در حال کمرنگتر شدن است و می دانم که بی رنگی انتهای سردرگمیست
اینجا منم مردی زندانی در باورهای جامعه ، که تنها رهاییش اشکهای آزردگی اند ، و شاه راه امیدش از گذرگاه مرگ می گذرد
همه مردم زادگاهم در یک جریان پیوسته به یک سمت نامعلوم آشفته وار در حرکتند همچون غبار نمکی‌‌ سرگردان در شنهای داغ صحرا
حدیث شدن افسانه لحظه به لحظه ای شده و تلاش تنها مجرای معاشش
چون شمعی کوچک در میان ظلمات بی انتها ، دست در دست فنا به سمت نبودن رفتیم و عشق را سنگفرش جاده تنهای کردیم
در آن همهمه بی کسی ، پیر شهر در بستر انتظار ، میان مردمی از جنس خواهش ، هویت را زمزمه می کرد

1 comment:

Anonymous said...

salam.in neveshtehaton mesle abraye payizi delgiran mikham begam kasi ke avale jade bashe va montazere ayande che jori mikhad ta akhare jadaro tye kone ba khondane in neveshteha be koja khire shodin va in anzava shoma ro be koja mikhad bebare ino begam shah rahe omid hamishe az gozar gahe marg nemigozarad biyan in ghadr az bi rangiha harf nazanim hamishe omidi hast chon khodayi ast nagzarim raghaye zendegimon khoshk beshe va ino bavar konim ke zendegi dar daste mast. hich vaght tanha nistim chon khoda hast.movafagh bashi khatere.