Monday, October 13, 2008

Dependency

همیشه دلم می خواست بدانم که وابستگی چه ریشه ای دارد و از کجا نشات می گیرد اینکه خوب ما به عنوان انسان با روحیات پیچیده به طور خودبخود به محیط اطرافمان دلبسته می شویم درست اما این دلبستگی تا چه حد می تواند جلو برود و تا چه حدش خوب است یا بد. اگر خودم را به عنوان نمونه مثال بزنم برای من هر چیزی که یاد اور خاطرات خوب گذشته باشد دلبستگی می اورد که ممکنه یک خاطره از یک مداد یا عکس یا هر چیزه دیگه ای باشد اما خوب اگر بخواهم تمام چیزهای که خاطره انگیز هستند را دور بر خودم جمع کنم دیگه هیچ فضای برای زندگی من باقی نمی ماند. البته بقیه مردم هم همینطور هستند چرا که اگر اینطور نبود اینقدر صنعت عکاسی پیشرفت نمی کرد و اینقدر روزانه دوربین به فروش نمی رفت. چیزی که الان برای من جالب است که بحث کنم وابستگی به شخصیتهای داستان است مثلا فکر کن کتابی را برای مدت چند هفته می خوانی و هر شب که آن را باز می کردی با شخصیتهای داستان زندگی می کردی و وقت خودت را در اختیار آنها قرار می دادی و شاهد تمام زیر و بالاهی اتفاقاتی بودی که برای آنها افتاده و وقتی کتاب تمام می شود انگار تمام انها وارد زندگی تو شدند و از آن بیرون رفتن. البته این اتفاق در مورد هر کتابی برای من نمی افتد اما معدود کتابها بوده اند که تاثیر این چنینی روی من داشته اند. نمی دانم این حالت خوبیه یا نه باید تقویت بشه تا برعکس سرکوب اما می دانم که وقتی با شخصیتهای داستانی آشنا می شوم نه به اندازه انسانهای واقعی زیاد ولی به اندازه کافی اوقات خوبی با آنها دارم و گاهی وقتها دوست دارم دوباره یک سری به کتاب بزنم و با آنها ارتباط بر قرار کنم. ولی هیچ وقت فرصتی پیش نمی یاد بنابراین انبوه کتابها در کتاب خانه زیاد می شوند و همه آنها را نگاه می دارم تا به امید روزی که دوباره بخوانمشان واما به ندرت این اتفاق افتاده و بعید می دانم که در آینده هم بیافتد اما چیزی که مسلم است دور شدن از انها زیاد هم آسان نیست.

بلاخره کتاب The Zahir نوشته Paulo Coelho در حال اتمام است البته هنوز چند صفحه آخرش مانده و نمی دانم که بلاخره شخصیت داستان سر از معمای اینکه چرا همسرش بصورت بی خبر از او جدا شده و در شهر دوردستی پنهان شده در می اورد یا نه اما بیشتر از ان که این مسئله برای من مهم باشد جنس برخورد او با روزمرگی و نوع گفتار او با مردم توی داستان برای من همیشه جالب بوده و اینکه در بعضی موارد همضاد پنداری می کردم و در بیشتر موارد با شخصیت اصلی ساز مخالف داشتم و کلنجار می رفتم. اما حالا که انتهای کتاب نزدیک شده وسوسه شدیدی دارم که بروم چند تا کتاب دیگه از این نویسنده بخوانم اما می ترسم مانند همیشه ان تاثیر اولیه را روی من نداشته باشد بنابراین الان دنبال اینم که کتاب Invention of Solitude اثر Paul Auster را به زبان انگلیسی گیر بیارم نه سوئدی که البته در شهر کوچکی که من زندگی میکنم کار ساده ای نیست و خرید اینترنتی کتاب را هم اصلا دوست ندارم چون خریدن کتاب از توی مغازه همیشه بهانه ای می شود که مدتی لای کتابهای پرسه بزنم و کمی هم با فروشنده از کتابهای روز و دیروز حرف بزنم. بگذریم در جای خوانده بودم که این کار Paul Auster کار قشنگی هست و تم داستانی کمی دارد و بیشتر به یک مکالمه بین دو طرف شبیه هست که همیشه برای من جالب بوده. به نظر من اینجورپریدنها از یک زاویه نوشتاری به زاویه دیگرکمک می کند که دیدگاه ادم روی اثرهای مختلف بیشتر بشود و درگیر یک سبک یا نگرش خواص نباشد به هر حال چیزی که از آن مطمئن هستم اینه که در آینده حتما سری دوباره به Paulo Coelho خواهم زد تا ان موقع باید ببینم چه کتابی از آن را باید انتخاب کنم تا بخوانم ...

3 comments:

Anonymous said...

salam..vabastegi msle bazre kochaki
mimanad dar bad vali ba in omid ke koja biyoftad va koja rishe konad.atfaghate khob va bad hamegi khatere khahand shod vali man hich vaght be on chizhayi ke narahatam mikonand fekr nemikonam.be nazare man har ketabi gheseye zendegiye har yek az ma ansanhast baraye hamin vaghti ketabi ro mikhonim yek jorayi ba on zendegi mikonim chon baramon ashenast....
man chandin ktab az paulo coelho daram ke asmhaye onharo baraton minevisam 1-brida.2-kimyagar.3- veronika tasmim migirad bemirad.4-atiyeye bartar.5- sheytan va doshize pirim .6kohe panjom.. man az in ketaba 4 taro khondam ke az kimyagar bishtar khosham omad. az jabran khalil jabran ham ketabhayi khondam ke kheli khosham amad mesle divane va khodayan zamini va payambar va balhaye shekaste. movafagh bashi. khatere.

Mohammad said...

خاطره: ممنون بابت معرفی کتابها

Anonymous said...

khahesh mikonam movafagh bashi.