Friday, October 24, 2008

Foot Steps of Life

امروز از اون روزهای ابری وبی حوصله است که آدم پشت میز کارش می نشیند و اصلا رمق انجام هیچ کاری را ندارد مخصوصا که اگر فرداش روز تعطیل هم باشد خلاصه با تمام تلاش سعی کردم که تمرکزم را جمع کنم و از روی نمودارهای پراکنده روی میزم یک نتیجه علمی معقول بیرون بکشم اما گویا اصلا فایده ندارد پس بهتر دیدم بلند شوم و برم کمی اتاق آزمایشگاه را جمع و جور کنم مدتها بود که می خواستم اینکار را بکنم تا مجبور نباشم برای پیدا کردم یک قطعه مدام دور خودم بچرخم. این اتاق آزمایش را خیلی دوست دارم چون تنها جای است که توی روزهای شلوغ کاری من تنها دارم با وسایل ور می روم تا بتوانم با قوانین ساده مکانیک سیالات یک نتیجه ساده تر و کاربردی پیدا کنم و چون اینروزها من تنها استفاده کننده این اتاقم احساس خودمانی بودن بیشتری به آن دارم این هم یکی از دلایلی بود که خواستم یکم مرتبش کنم ...

زندگی محور دواری است که هر روز ما را با یک زاویه نامعلوم خودش سرگرم می کند ...

گاهی وقتها بزرگترین علاقه ها ممکن است مربوط به ساده ترین روزمرگی ها باشد ...

کاش می شدم دستم را درمیان انبوه حقیقت فرو می بردم و از درون آن راز آرامش را چنگ می زدم ...

لبخند ساده یک رهگذر و قدمهای تند و سرد رهگذر دیگر همه آنها نوید از جریان زندگی می دهند ...

هیچ بوی به اندازه بوی طبیعتِ سالم , لذت بخش نیست , طبیعتی که نوید امید و آرامش با خود دارد و هر روز نغمه جاودانه بودن را از نو می سراید ...

بیاید ساده تر باشیم بیاید و با زخم نوک سوزنی از جا برخیزیم و فغان کنیم و یا با خیسی شبنم بر روی برگ طراوت را تقسیم کنیم

بیاید با پرواز شاهپرکها بالا و پایین بپریم

بیاید دستمان را با انگشتان باز در جریان سرد هوای پاییزی قرار دهیم و خنکی پاییز را به قضاوت لسم کنیم

بیایید هر روزنهء نور را جدی بگیریم و با هر نغمه ای به سرزمین خوش آب و هوای ارزوها سفر کنیم

بیاید باور کنیم زخمها را , لبخندها را , نور را , سایه را و در رأس آن مرز بودن ها را ...

دیشب آخرین کلمات با خود بودنهایم همچون تبسمی ملایم و زیبا و بدون صدا از روی دفتر آشنایهایم بر روی سنگ فرش خانه لغزید و حروفش در لابلای درز آجرها برای همیشه قسمتی از تاریخ شد , زمین را دوست دارم و مرزها را باور ندارم مهم نیست که در پاییز گاهی زمین سخت و سرد است زیرا سختیش پشتوانه ای است قوی و سردیش معلم صبر و زندگی ...

در جای می خواندم که در آغوش گرفتن انسانها به میزان زیادی از حجم استرس و فشارهای اجتماعی کم می کند خیلی خوبه که ما کمی از دست دادنها ی سرد و بی روح کم کنیم و جای آن را به آغوشهای گرم بدهیم تا برای چند لحظه هم که شده اثر دیوارهای نا مرئی بین خودمان کمرنگتر بشود و واقعیت وجودی اطرافیانمان را بهتر لمس کنیم زیرا زندگی چیزی نیست جز یک رابطه زیبا و معنی دار با تمام محیط اطراف ....

2 comments:

Anonymous said...

امتحان كردن آغوش گشودن به روي ديگران، مي‌تواند يك امتحان باشد نه الزام كه اينجور هم مي‌توان به جهان و انسان نگاه كرد. بعيد مي‌دانم كسي از اين امتحان پشيمان شود؛ چقدر ما به اين توصيه در كشور خود احتياج داريم: اعلام آشتي ملّي.

Anonymous said...

salam. aye khash hame mesle sahoma fekr mikardan baziha hastand ke agar kami ba ona garm begiri fekr mikoonand ke azeshon chizi mikhaye donyaye badi shode zendegi hamon faseleiye ke az tavalod ta marg tye mikonim vali kheli az in adama in jor fekr nmikonand kash hamye dela yeki bod va kash hame ghadr hamdigaro midonestand be omid on roz ke hame che faghir va che ghani hame yeki bashand va hamishe sirat adama mohem bashe na sorat adama movafagh bashi khatere.